یه شوک کوچولو
تصور کن چه حالی شدم بعد از تب خفیف چند روز پیش و سرفه های وحشتناک و ترحم برانگیز شبانه ت با این صحنه مواجه شدم. (البته کیفیت پایین عکسی که با گوشی گرفته م ممکنه عمق مطلب رو نرسونه) حالا باید اینو کجای دلم میذاشتم! از ترس اینکه آبله مرغونی, سرخکی, مخملکی یا چیزی از این دست نگرفته باشی جرأت دست زدن بهت و در آغوش کشیدن در ثانیه های فراغت از مزدا رو هم نداشتم و تو هم با اون صدای گرفته ای که بیش از پیش معصومیت و مظلومیتت رو به رخ ما میکشید تقاضای بغل کردن من و حتی مزدا رو داشتی یا دایم چیزی دم دهنم میذاشتی و اصرار که بخورم. افتادم به جستجوی وب و اینکه حالا این بیماری احتمالی تو که بیشتر حدسم به آبله مرغون بود واسه داداش مزدا چه ...
نویسنده :
مامان فريبا
8:22